Hoppa till huvudinnehåll
Afghanistan
6 min läsning

نگاهی به نقش جنگ در ادبیات معاصر افغانستان

Credits ضیا قاسمی 04 mars 2022

k
ضیا قاسمی / شاعر و نویسنده‌ی افغانستانی

از قهرمانان و ضد قهرمانان تا قاتلان و مقتولان

«بی‌گریه‌ی سوز و ساز در خون خفته

چون عاشقِ یارمرده مجنون خفته

آهسته قدم گذار در پهلویش

کابل به هزار زخم در خون خفته»

این رباعی از عبدالقهار عاصی، شاعر افغانستانی نمای واضحی از ادبیات این چند دهه‌ی افغانستان است که همانند روزگار مردمش و همانند سرنوشت شاعرش آغشته به جنگ و تبعات جنگ بوده است. شاعری که مانند بسیاری دیگر از هم‌وطنان غیرنظامی‌اش قربانی جنگ‌های دیرساله‌ی افغانستان شد. در واقع پس از صبحگاه روز هفتم ثور سال ۱۳۵۷ که مردم کابل با صدای شلیک تانک‌ها و تفنگ‌های کودتاچیان حزب خلق از خواب برخاستند و جنگ آغاز شد، کم‌تر اثر ادبی در افغانستان خلق شده است که ردی از جنگ در تار و پود آنها تنیده نشده باشد. در سال‌های اولیه‌ی این جنگ که رویارویی طرفین رنگی ایدئولوژیک با خود داشت، ادبیات هم بی‌تاثیر از آن نبود. ادبیاتی که خود را رسالت‌مند می‌دانست و باری از تهییج و تشویق همفکران خود به جنگ و مبارزه را بر دوش می‌کشید. در یک سو شاعران و نویسندگانی بودند که گرایش به افکار چپ داشتند و همگام با دولتِ وقت به مضامینی چون عدالت اجتماعی، برقراری جامعه‌ی بی‌طبقه و حقوق کارگران و دهقانان می‌پرداختند و مخاطبان را به مبارزه با ارتجاع و استکبار فرا می‌خواندند و در سوی دیگر ادیبانی با گرایش‌های دینی و مذهبی و علاقه‌مند به گروه‌های مجاهدین که با مضامینی چون دفاع از دین و میهن و جهاد با کفر و اشغال‌گری، مخاطبان خود را به مبارزه با حکومتِ وقت تشویق و ترغیب می‌کردند. در آثار هر دو گروه جنگ به ذات خود امر مذمومی پنداشته نمی‌شد. ویرانی، مرگ و دیگر اثرات مخرب جنگ تنها وقتی به تصویر کشیده می‌شد که از سوی گروه مقابل انجام شده بود اما تصاویر مربوط به جبهه‌ی خودی تنها بازتاب دلاوری، رشادت و فداکاری بود و هر گلوله‌ای که شلیک می‌شد و هر زخمی که زده می‌شد، مقدس و ارزش‌مند بود.

«ما مجاهد حقّیم، قدرت خدا با ماست

هرکجا که رو آریم، دست کبریا با ماست

از فراز سنگرها چشم مصطفی با ماست

در طلوع هرصبحی طُرفه مژده‌ها با ماست

ما به پیکر ملت بازوی تواناییم

اعتماد امروزیم، افتخار فرداییم

از صدای تکبیرم پشت دشمنان لرزد

خصم را ز بیم من مغز استخوان لرزد

از شکوه شمشیرم قلب خاینان لرزد

از نیاز شب‌هایم سقف آسمان لرزد

می‌سزد به‌ من مسند، می‌سزد به من درگاه

نغمه‌ی سرود من: لا‌ اله الا‌الله»

(خلیل‌الله خلیلی، دیوان اشعار، ص ۴۲۱)

«سال‌ها شد

آفتاب گرم اُکتبر درخشان است

تا به کی ‌ای خلق‌های خسته از شلاق

حلقه‌ی زنجیر را از اشک می‌شویید؟

تا به کی از گور زندان‌ها رسد فریاد؟

گوش من لب‌تشنه فریاد زنجیر است

با فروغ مشعل اندیشه‌ی لِنین

با قیام گرم توفان‌خیز و خونین

بشکنید این بندها را

بشکنید این بندگی را

رو به فرداهای روشن

رو به آزادی جاویدان»

(اسدالله حبیب، وداع با تاریکی، ص۱۱)

این تقابل‌ها در هر دو سو تقریباً روحی مشترک داشتند. تنها نمادها و شعارهای‌شان تفاوت بودند وگرنه هر کدام خود را میهن‌پرست و دیگری را دشمن وطن و عامل بیگانگان معرفی می‌کرد. در واقع غیر از تفاوت‌هایی در فرم و ساختار، در جبهه‌گیری محتوایی هر دو دسته از مضامینی مشترک استفاده می‌کردند و تنها جای قهرمان و ضدقهرمان در آثارشان تبدیل می‌شد. البته قابل ذکر است که آثار ادبیِ این دو جبهه، چه شعر و چه داستان، به لحاظ کیفی چندان قابل مقایسه نبودند. امروزه که جامعه‌ی افغانستان از آن هیجان‌ها فاصله گرفته، اگر بی‌طرفانه آنها را بسنجیم، ادبیات طیف چپ را به دلیل داشتن فعالیت متمرکز، بهره‌گیری از امکانات حکومتی، ارتباط با ادبیات سوسیالیستی جهانی و رجوع بیشتر به ساختارهای نو، یک سر و گردن در شعر و تقریباً به صورت مطلق در داستان‌ به لحاظ غنا و توان ادبی، قوی‌تر می‌یابیم. به خصوص در عرصه‌ی ادبیات داستانی که جبهه‌ی مجاهدین جز یکی دو رمانِ با اغماض متوسط، مانند «باندِ اژدها» از حاتم امیری و «رفیق روسی‌ام» از اسحاق فیاض و معدود داستان‌های کوتاه، کالای دیگری در بساط نداشتند اما داستان‌نویسان طیف چپ فعال‌تر بودند و چندین کار قابل توجه در آن دوره منتشر کردند. آثاری مانند دو رمان «داس‌ها و دست‌ها» از اسدالله حبیب و «راه سرخ» از ببرک ارغند.

اما همچنان که سمت‌وسوی جنگ‌ها در افغانستان تغییر کرد، رویکرد جامعه‌ی ادبی به جنگ نیز دچار تغییر شد. تغییری که رباعی آورده شده در اول این نوشتار آیینه‌ی تمام‌نمای آن است: ادبیات ضدجنگ.

اختلافات شدید داخلی چپی‌های حکومتی که گاهی تا سر حد تصفیه‌هایی خونین پیش می‌رفت، سپس جلوس دولت مجاهدین و جنگ‌های وحشتناک احزاب و گروه‌های مجاهدین بر سر قدرت و بعد سلطه‌ی گروه طالبان، اتفاقاتی بودند که جنگ را در دیدگاه همه مردم از جمله ادیبان مذموم کرد. فجایع و ویرانی‌های جنگ آن‌قدر فراوان بودند که دیگر نمی‌شد آنها را با جامه‌ی هیچ ایدئولوژی و تقدسی تطهیر کرد.

و چنین بود که ادبیات افغانستان، به خصوص با ظهور نسل جدیدی از شاعران و نویسندگان در داخل افغانستان و در میان مهاجرین افغانستانی خارج از وطن، ظاهر و باطنی ضد جنگ به خود گرفت.
به عنوان مثال رمان «خاکستر و خاک» از عتیق رحیمی، داستان‌های کوتاه «تذکره» از سپوژمی زریاب، «داماد کابل» از محمدآصف سلطان‌زاده و «مردگان» از محمدحسین محمدی از جمله نخستین‌های این گرایش در ادبیات داستانی افغانستان بودند که با قوت و قدرت هر چه تمام آغاز این فصل را کلید زدند. فصلی که در آن «قهرمانان» و «ضد قهرمانان» وجود نداشتند بلکه قصه، قصه‌ی «قاتلان» و «مقتولان» بود و در شعر هم فضا همین‌گونه بود. روایت سربازهایی که کشته می‌شدند تا فرماندهان پشت میزهای مذاکره و صلح از هم بیشتر امتیاز بگیرند. داستان‌ها و شعرهای ادیبان افغانستانی از آن پس تا به امروز پر از تصاویر انفجار و زخم و ویرانی‌اند تا روایت‌گر این مقطع از تاریخ افغانستان برای فردا و فرداها باشند.

«خدا کند انگورها برسند

جهان مست شود

تلوتلو بخورند خیابان‌ها

به شانه هم بزنند

رییس‌جمهورها و گداها

مرزها مست شوند

و محمدعلی بعد از هفده سال مادرش را ببیند

و آمنه بعد از هفده سال کودکش را لمس کند

خدا کند انگورها برسند

آمو زیباترین پسرانش را بالا بیاورد

هندوکش دخترانش را آزاد کند

برای لحظه‌ای

تفنگ‌ها یادشان برود دریدن را

کاردها یادشان برود

بریدن را

قلم‌ها آتش را

آتش‌بس بنویسند…»

(الیاس علوی/ حدود، ص۷)

Like what you read?

Take action for freedom of expression and donate to PEN/Opp. Our work depends upon funding and donors. Every contribution, big or small, is valuable for us.

Ge en gåva på Patreon
Fler sätt att engagera sig

Sök