سانسور اینترنت در ایران
برخی جزئیات (نظیر نام اشخاص و مکانها) در این یادداشت تغییر کردهاند تا هویتِ افراد لو نرود.
روایت اول:
ده سال پیش، دختری جوان را در برابر چشمانِ فرزاد کشتند؛ ماه ژوئن سال 2009، شهر تهران، در کوچهای دور از خیابان اصلی. او و دوستانش از این واقعه ویدیو گرفتند و بهرغم فیلترینگ گستردهی اینترنت و سرعتِ پایینِ اتصال به اینترنت، آن ویدیو را به دست خبرگزاریهای مهم بینالمللی رساندند. یکی دو روز بعد، این دختر و چند کشتهی دیگرِ آن تظاهراتها به نمادِ اعتراضِ مردمِ ایران برضد آخرین دیکتاتوریِ تئوکراتیکِ جهان مبدل شدند. آن فیلم کوتاه از مرگ دختر جوان به دست نیروهای نظامیِ جمهوریِ اسلامی باعثِ اعتراضِ بیشترِ مردم و سیاستمدارانِ کشورهای دیگر به رژیمِ حاکم بر ایران شد.
فرزاد که الان در شهر اربیل در کردستان عراق پناهنده است میگوید: «خشونت در آن تصاویر چنان تلخ و ترسناک بود و درعینحال مظلومیتِ آن دختر در هنگام مرگ چنان همدلیِ دیگران را برانگیخت که نویسندگان و شاعرانِ بسیاری دربارهی او و کشتههای دیگر چیزهایی نوشتند. سانسورِ اینترنت و کاهشِ دسترسیِ مردم به وبسایتها تأثیری بر دسترسیِ مردمِ جهان به آن فیلم نداشت؛ بلکه حتی شاید اثرگذاریِ آن را هم بیشتر کرد. چون تقریباً همه میدانستند که آن ویدیو (صرف نظر از خطرِ ارسالش) به دشواری به دستشان رسیده است.»
فیلترینگ اینترنت در آن دوران (سال 2009) به شدت و حدّتِ امروز نبود. حکومتِ جمهوری اسلامی سرعتِ اینترنت را کم کرده بود و دسترسی به تقریباً تمام شبکههای اجتماعی را قطع کرده بود. از او میپرسم که انتشارِ این ویدیو چه حسی برای او داشت.
ـ «تا دو روز کرخت بودم. مطلقاً احساسی نداشتم؛ حتی ترس یا اندوه. اما بعد از دو روز که دوباره به اینترنت دسترسی پیدا کردم نتیجهی انتشارِ ویدیو را دیدم. خشم و اندوهِ مردمِ ایران و جهان را دیدم و دیدم دختری که در خیابانی کوچک و دور از چشمِ دیگران کشته شده بود به سرعت به نمادِ جنبش مبدل شد. گوشهی اتاق نشستم و گریه کردم. بعدتر فهمیدم که اگر کسانی دیگر این واقعه را نمیدیدند حتماً احساس میکردم که من هم در مرگِ او مقصرم. چون اگر کسی مرگِ او را نمیدید احساس میکردم که هیچ کاری برایش نکردهام.»
ـ «اگر اینترنت نبود چه میشد؟ و اگر سانسورِ گستردهی اینترنت نبود چه؟»
ـ «سانسور صرفاً سرعتِ اطلاعرسانی را کُند میکند. بیهوده و بیمعناست. من و بقیهی کسانی که ویدیوها و عکسهای اینچنینی را منتشر کردیم بههرحال اینها را به دستِ دیگران میرساندیم. به هر قیمتی که شده این کار را میکردیم. اما اگر اینترنت نبود ماجرا فرق میکرد. در همین قیامِ اخیرِ مردمِ ایران که چند روز پیش (15 نوامبر) شروع شد جمهوریِ اسلامی اینترنت را قطع کرد. تأثیرش را دیدیم. خبرگزاریها از این قیام چندان حرفی نزدند. مقاماتِ کشورهای مختلف بسیار دیر و بسیار اندک کشتار و خشونتهای رژیم را محکوم کردند. انگار جهان به اطلاعاتِ رسیده از اینترنت وابسته شده و تا وقتی کوهی از تصاویر و روایتها نداشته باشد هیچ کاری نمیکند.
«واکنشِ جهان به قیامِ ماهِ نوامبر 2019 من را به یاد کشتارِ زندانیانِ چپگرا در سال 1988 (و سرتاسر دههی 80) در زندانهای جمهوری اسلامی انداخت. آن زمان هم اینترنت نبود. سالها طول کشید تا حتی مردمِ ایران باور کنند که چنین قتلعامی صورت گرفته است. دههها طول کشید تا مردمِ دیگرِ جهان بپذیرند جمهوری اسلامی چندهزار نفر را در زندانهایش کشته است.
«حالا دیگر جمهوری اسلامی کارش را بلد است. اگر بخواهد دوباره کشتارِ زندانیانِ سیاسی را به سبک و سیاقِ دههی 80 میلادی انجام بدهد، اینترنت را قطع میکند.»
روایت دوم:
در اعتراضات نوامبر 2019، رژیم ایران دسترسیِ مردم را به اینترنت بست تا اخبارِ سرکوبِ تظاهرات به مابقی جهان درز نکند. بر طبق محافظهکارترین تخمینها، نزدیک به دویست نفر در این قیام کشته شدهاند و نزدیک به پنجهزار نفر زخمی شدهاند و 7000 نفر هم دستگیر شدهاند.
مریم نویسنده است و به تازگی پنجمین رمانش را منتشر کرده. او عضو انجمنی است به نام «انجمن صنفی داستاننویسان تهران». چند روز پس از آغاز اعتراضات و قطعِ سراسریِ نت، انجمنِ داستاننویسان که مریم هم عضو آن است بیانیهای کمابیش کوتاه صادر کرد:
«عدم دسترسی به اینترنت و فضای مجازی و چرخش آزاد اطلاعات ... آسیبهای بسیاری بر روحیه و ذهن و روندِ طبیعیِ زندگیِ مردم از جمله نویسندگان وارد کرده است ... با توجه به تقارن هفتهی گذشته با ... روزِ کتابگردی [=روز ملی حراج در کتابفروشیهای ایران]، امکان هرگونه استفادهی تبلیغاتیِ این انجمن و اعضای آن برای اطلاعرسانی و برگزاری گردهمایی و تعامل نزدیک با مخاطبین و فعالین حوزهی نشر از دست رفت ... انجمنِ صنفیِ داستاننویسانِ تهران امیدوار است ضمن رفع هرچه سریعتر این معضل، در آینده شاهد تکرار چنین شرایط بحرانی برای اهل قلم نباشد.»
مریم در ابتدا از حامیانِ این بیانیه بود، ولی بعداً حمایتش را پس گرفت. میگوید: «یکی از دلایلش وقتی بود که اینترنت تقریباً آزاد شد و ناگهان مردم ویدیو پشت ویدیو از کشتار منتشر کردند. مردم داشتند دستهدسته میمردند و ما چند نفر نگران فروش کتابهایمان بودیم. آن بیانیه در تضادِ کامل با اعتقاداتِ من بود؛ در تضادِ کامل با چیزی بود که مینوشتم. وحشت کردم؛ من هم بخشی از سیستمی شده بودم که چشمش را به مرگِ انسانها بسته بود.
«احساس میکنم حتی وقتی حمایتم را از آن بیانیه پس گرفتم فایدهای نداشت. احساس میکنم هم وقتی حرف زدم بیفایده بودم و هم اگر سکوت کنم بیفایدهام. مردم سرکوب شدند و ما نویسندهها هم مردهایم و هیچ کاری از دستمان برنمیآید.»
روایت سوم:
امیر هم رُماننویس است و هم طراحِ بازیهای کامپیوتری و متخصصِ شبکه. از ابتدا قرار بود او تنها طرفِ این گفتوگو باشد و با او از اینترنت و محدودیتهایش و تأثیرِ محدودیتهای اینترنت بر کارش حرف بزنم. همان ابتدای صحبتهایمان، اعتراضاتِ نوامبر 2019 شروع شد و دسترسیِ امیر به اینترنت قطع شد.
در آن چند روزِ پرالتهاب که اخبارِ ایران جسته و گریخته و به هزار زحمت به گوش میرسید توانست فیلترینگِ اینترنت را دور بزند و پیغامی کوتاه برایم بفرستد: «من که تخصصم شبکههای کامپیوتری است بعد از یک روز تلاش و هزار جور تکنیکِ پیچیده به اینترنت دسترسی پیدا کردم. مطمئن باش آدمهای عادی هیچ دسترسیای ندارند.» چند ساعت بعد این را هم نوشت که: «ابعادِ سرکوب خیلی شدیدتر از چیزی است که تصور میکنی. مطمئنم تصاویری که به دستت رسیده یک صدمِ حقیقتِ ماجرا را هم نشان نمیدهد.»
بعد از آن دیگر نتوانست تماس بگیرد تا بالاخره حدود ده روز بعد حکومت اینترنت را آزاد کرد. نمیخواست دیگر صحبت کند. فقط گفت که انگار به PTSDمبتلا شده؛ اما نه به خاطر متصل نبودن به اینترنت، بلکه به خاطر چیزهایی که دیده و به خاطر «کارهایی که نتوانستم بکنم».
از او پرسیدم که آیا دوست دارد روزی از این تجربه بنویسد؟
جواب داد: «نمیدانم. در کتاب اولم از فضای دیکتاتوری جمهوری اسلامی الهام گرفته بودم و فضاهایی مشابه خلق کرده بودم. اما الان آنقدر روحیهام تلخ شده است که اصلاً نمیدانم چه کار باید بکنم. چه من و چه اکثر کسانی که میبینم منتظرِ انفجار هستند، منتظرند سرنوشتِ این وضعیت معلوم شود که برای سرکوبش لازم بوده ارتباطِ هشتاد میلیون نفر را با جهان قطع کنند. وقتی وسط واقعهای تلخ هستیم که هر لحظه ممکن است دنیایمان را زیر و رو کند حتی فکر کردن به نوشتن هم سخت است.»
روایت چهارم:
مهدی از نویسندگانِ هوادارِ جمهوری اسلامی است و در فیسبوک من را دنبال میکند. در دورانِ قطعیِ اینترنت جزوِ آن دسته از هواداران جمهوری اسلامی نبود که به اینترنت دسترسی داشتند (بسیاری از خبرنگاران و فعالان نزدیک به حکومت در آن مدت ارتباطشان با اینترنت قطع نشده بود). وقتی اینترنت دوباره وصل شد در فیسبوکش نوشت «اینترنت را خدا آزاد کرد». این جمله الهامگرفته از جملهای مشهور از پروپاگانداهای جمهوری اسلامی در دوران جنگِ هشتسالهاش با عراقِ دورانِ صدام حسین است. در آن زمان، نیروهای ایران با دشواری بسیار شهرِ خرمشهر را در جنوبغرب ایران از نیروهای عراقی پس گرفتند و رهبرِ آن زمانِ جمهوری اسلامی گفت: «خرمشهر را خدا آزاد کرد.»
از او پرسیدم آیا حواسش هست که در این جمله، خدا خرمشهر را از دستِ نیروهای بد و شیطانی آزاد میکند؟ یعنی آیا او هم قبول دارد قطع شدنِ اینترنت کارِ نیروهای بد و شیطانی بوده و احتیاج داشته تا خدا برای آزادیاش دخالت کند؟ این را هم پرسیدم که به عنوانِ نویسنده نظرش دربارهی تصاویری که بعد از «آزادسازی اینترنت» از قیامِ مردم منتشر شده چیست.
پاسخی نداد و حالا هم دیگر در فیسبوک من را دنبال نمیکند.
بیروایتها:
به نظر میآید بخشِ بزرگی از نهادها و افرادِ مؤثر در سیاست و فرهنگِ جهان در قبالِ مردمِ ایران سکوت کردهاند. تصور میکنم این مسئله تا حدی به این خاطر باشد که روایتِ مردمِ ایران را به گوششان نمیرسد. در مدتی بسیار کوتاه، دنیا چنان به اینترنت عادت کرده که به قولِ ایرانیان بیخبری را خوشخبری میدانند. ضربالمثلِ دیگری هم در میان ایرانیان رایج است: «از دل برود هر آن که از دیده برفت».
هر بار هم که اینترنت دوباره متصل بشود و خبری به بیرون راه پیدا کند، مشمولِ مرورِ زمان شده و دیگر کسی به اخبارِ قدیمی (ولو مرگِ چندصد نفر) اهمیتِ چندانی نمیدهد. گویا خبرِ بهدردبخور فقط «خبرِ فوری» است.
مردمِ ایران نیاز دارند که روایتشان را به گوشِ دیگران برسانند. وقتی کسانی نتوانند قصهشان را تعریف کنند، همانطور که ایرانیان در دههی 80 میلادی و امسال نتوانستند، یعنی اتفاقاتِ بدی در راه است.