یتر: اگر راهمان نمیدهند، اینجا را ترک نمیکنیم، میرویم زیرزمین
معرفی: مترجم حوزه زنان، مددکار اجتماعی حوزه کودکان و بازداشتی زن زندگی آزادی، عضو کانون نویسندگان ایران
دوباره با قلم و کاغذی تنها بودم. فقط این بار در اتاق بازجویی. کلمات ِ جوابت به سؤال بازجویی را هم باید با وسواس انتخاب کنی، چون آنها تعیین میکنند چند ساله از زندان بیرون بیایی. و سؤال این بود: قصدتان از ترجمه این متون چه بوده؟
ساعتها باید توضیح میدادم که محتوای کتابی که ترجمه کردهام، و با مجوز قانونی چاپ شده، چیست.
ساعتها باید در برابر کسانی از ترجمه ی کتابی دفاع میکردم که حتی نام نویسندهاش را درست نمیگفتند. یک بار هم خواستند سؤال بازجوییام را ترجمه کنم. شاید اینطور میخواستند بگویند تنها چیزی که اجازه ترجمهاش را دارم سؤالات بازجوییام است.
و بعد همانها برایم درخواست مجازات کردند. در درخواست کتبیشان برای توجیه قاضی بارها کلمه ترجمه تکرار شده. جایی از متن کیفرخواستم نوشته شده که با وقاحت علیه چیزهایی که نباید، ترجمه کردهام و وقاحت با غلط املایی نوشته شده. اینکه کلماتم با غلط املایی تصحیح شدهاند برایم طنز تلخی دارد.
جای دیگری از متن کیفرخواستم نوشته شده با نشرهای معلومالحال همکاری کردهام و بعد نام نشرهایی آورده شده که همگی مجوز قانونی دارند. طبق حکمی عمومی که در آغاز جنبش زن زندگی آزادی برای پروندههای مربوط به ژینا امینی برایم صادر شده بود، حکم شش سال حبسم باید لغو میشد اما نشد و فقط به سه سال و نیم کاهش یافت. پس از مدتها جستجوی دلیلش گفتند پروندهاش خاص است چون برای سایت فمینیستی معاند فعالی در جنبش زن زندگی آزادی ترجمه میکرده. بله! اعتراف میکنم که وقتی دیدهام کلماتم را به طبقات بالای ساختمان فرهنگ راه نمیدهند، این ساختمان را ترک نکردهام، بلکه به زیرزمینش رفتهام؛ زیرزمین سایتهایی که تلاش شده با فیلترینگ درشان قفل شود. اما هر قفلی کلیدی هم دارد؛ همانطور که هر ستمی مقاومتی. اعتراف میکنم که ترجیح دادهام کلماتم آزاد باشند و خودم زندانی.
در بازداشتگاه به مادرم که تلفن زدم خبر انتشار اولین کتابم را داد. انگار آزاد شده بودم. نویسنده را میشود چشمبند زد و روی صندلی بازجویی رو به دیوار نشاند، اما کلماتش را نه. به سلول شلوغمان از بازداشتیهای زن زندگی آزادی که برگشتم و خبر را دادم زندانبان آمد که جیغهای خوشحالیمان را ساکت کند. خبر را در بهترین جا نه، اما قطعاً در میان بهترین جمع شنیده بودند.
اینجا ترجمه کتابی را که تمام میکنی و برای ناشر میفرستی، ناشر برای دریافت مجوز چاپ آن را به وزارت ارشاد میفرستد. آنجا کتابت بازجویی میشود و تصمیم میگیرند که آزاد شود یا نه. اگر آزاد شود حالا نوبت بازجویی تکتک کلماتش میرسد. در این بازجویی اتفاقات عجیبی میافتد؛ مثلاً الکل کلمات گرفته میشود و آبجوها میشوند نوشابه و روسپیها در کتابها نیز اجازه زندگی پیدا نمیکنند.
بازجویی کلماتی که در تیترند، حساستر هم هست و آزادی تمام کلمات ِ بعدشان به آنها گره خورده. ناشرها هم مرتباً بابت کتابهایی که آزاد کردهاند بازجویی میشوند. مثلاً اگر در میانه جنگ، کلماتی ضدجنگ را آزاد کرده باشند خودشان و همه کتابهایی که در دست چاپ داشتهاند همگی مدتی حکم تعلیق میگیرند.
برای محکمکاری سایتی هم راه انداختهاند که هر شهروند امکان بازجوشدن را داشته باشد و اگر دید کتابی یا کلمهای درست بازجویی نشده بتواند آن را لو بدهد. با وجود این دستگاه عریض و طویل سانسور ،اما بازجوی من معتقد بود که برادران وزارت ارشاد خوابند و حواسشان نیست چه چیزهایی دارد چاپ میشود.
حالا امروز ۹ اکتبر ۲۰۲۴، ۵۲۱ روز است که در زندانم؛ اما یک روزش هم نبوده که چیزی ننوشته باشم؛ یک روزش هم نبوده که مثل دیوانهها به خودم استرس نرسیدن به برنامه ترجمهام را نداده باشم؛ چون نخواستهام اجازه دهم که حتی یک روز هم صحنه زندگی برایم تماماً صحنه ستم باشد. همیشه باید قلم و کاغذی پیدا کرد و نوشت. من در سلول انفرادی شماره ۳۱ خون لبم را قلم کردم و روی دیوار نوشتم "ما". میخواستم نفر بعدی در سلول یادش بماند که به جمعی تعلق دارد و تنها نیست.
اصلاً مگر کلمات برای رساندن همین پیام ساخته نشدهاند؟
در زندان برای چیزهای بیشتری در زندگیات باید اجازه بگیری و البته که یکیشان کتابهایت است. اینطور نیست که اجازه بدهند هر کتابی که با مجوز قانونی چاپ شده به دستت برسد. محتوای کتابها یک بار دیگر اینجا بازرسی میشود که ببینند برای قرارگرفتن در کتابخانه مناسب است یا باید برود پیش همان کتابهایی که وقتی بازداشتت میکنند به جایی نامعلوم میبرند. اینجا کسانی تعیین میکنند چه بخوانی که سیمون بولیوار را از دوبووار تشخیص نمیدهند و اینطور میشود که کتابهای بولیوار را به فمینیستها تحویل نمیدهند.
در زندان ترجمههایی را هم که میخواهی بفرستی بیرون زندان و برایشان مجوز بگیری بازرسی میکنند؛ یعنی یک وزارت ارشاد کوچک اضافی در زندان گذاشتهاند به نام "فرهنگی"؛ یعنی زندانی که میشوی یک ایست بازرسی دیگر جلوی کلماتت میگذارند که به مناسبها اجازه عبور میدهد و نامناسبها را برمیگرداند پیش نویسندهشان در زندان.
شانه نویسندهها از دریچههای کوچک درهای آهنی زندان رد نمیشود اما کلمات نویسندهها از دریچههای بسته هم میتوانند رد شوند. کلمات بالأخره یکجوری راه فرار را پیدا میکنند. و به کلمات فراری نمیشود فرمان ایست داد.
اضطراب ِ سانسور خود کشندهتر از اضطراب مقاومت و نوشتن ممنوعههاست. به کوچکترین سانسور که تن میدهی شبهای زیادی خوابت نمیبرد. شاید بهتر باشد آدم در زندان بخوابد اما راحت بخوابد.
مقاومت در زمانه ی سرکوب بیامان چیست؟ اصرار بر وجود داشتن و ابراز وجود است. وجود که داشته باشی و بیانش کنی دیگرانی که برای رؤیای مشترکتان خطرها را به جان خریدهاند دلشان گرم میشود که حتی اگر یک روز خودشان نباشند یک نفر دیگر هست که ادامه داستان را بنویسد.
مقاومت، تعهد به نوشتن برای آن کودک مهاجریست که اگر کلمههایی را به زبان بیاورد که نباید، آواره میشود؛ مقاومت، تعهد به نوشتن برای اوست تا قوه جنگیدن برای زندگی در او زنده نگه داشته شود. مقاومت، رد کردن کلمات از مرزهاست. کلمات تو دستهای توست و قدرت این را دارند که دست دیگری را بگیرند و کمکش کنند دوباره روی پاهایش بایستد. کلمات برای نافرمانی انسان از تنهایی ساخته شدند، نه فرمانبرداری از انزوا؛ بقای انسان به کلمات نافرمانی اوست؛ کلماتی که او و نافرمانیاش را به دیگری میرسانند.
مقاومت، تعهد به روایت مقاومت است، شرح لحظههای قدرت جمعی، توضیح راههای فرار و حرفزدن از قدم بعدی و جزئیات فردا.
مقاومت در نوشتن امتناع از اجرای تصمیمهاییست که بدون مشارکتمان برایمان گرفته شده؛ از فرم و محتوای نوشتههایمان گرفته تا تعداد نویسندههایی که حق داریم کنار هم جمع شویم و چیزهایی که حق داریم مطالبه کنیم.
قوانینی که نمیگذارند وجودت را بیان کنی فقط برای شکستن وجود دارند.
همه ما روزی چیز ممنوعهای خواندهایم که بعد از آن دیگر مثل قبل نشدهایم؛ ممکن است هم فیلمی یا تئاتری یا ترانه رپی این اثر را رویمان داشته باشد، اما آنها را هم یک نفر نوشته، مگر نه؟ یک نفر که خواسته کمی فضا برای فرهنگ مقاومت پس بگیرد.
مقاومت؛ تعهد به نوشتن همین ممنوعههاییست که یادمان میدهند سرنوشتمان را باید خودمان تعیین کنیم. و البته مقاومت تعهد به دسترسپذیر کردن ممنوعهها برای همگان است؛ تعهد به رسیدن به دنیایی که در آن بشود با نویسندگی زندگی را گذراند و کتاب و نوشتن مال همه باشد.
مقاومت در زمانه سرکوب تنها نگذاشتن نویسندههای ممنوعهها و نوشتن برای آنهاست تا در زندان یا تبعید هم بزرگی جمعی را که به آن تعلق دارند ببینند و بتوانند بگویند میارزید.
در این دقیقه آخر از همه شما میخواهم همین حالا چیزی برای نویسندههای ممنوعهها در تبعید و زندان روی دستهایتان بنویسید.