Hoppa till huvudinnehåll

زن، زندگی، آزادی: قیام آدم‌هایی معمولی برای یک زندگی معمولی

Credits فاطمه اختصاری 03 oktober 2024

بسیاری از قیام‌ها و جنبش‌های مهم تاریخ را آدم‌های معمولی رقم زده‌اند. «رزا پارکس» داشت با اتوبوس از سر کار به خانه برمی‌گشت که حاضر نشد در مقابل تبعیض کوتاه بیاید و «جنبش حقوق مدنی سیاهان آمریکا» را آغاز کرد. «محمد بوعزیزی» یک دستفروش ساده بود که در اعتراض به مصادره‌ی اموالش و سیلی خوردن از پلیس، خود را در مقابل شهرداری به آتش کشید و آغازگر انقلاب تونس و پایان دیکتاتوری شد. حتی در اسطوره‌های ایرانی نیز بزرگترین انقلاب مردمی علیه ظلم را یک آهنگر ساده به نام «کاوه» رقم می‌زند که پیشبند چرمی خود را بر سر نیزه می‌زند و به خونخواهی فرزندانش برمی‌خیزد.

اما این مردم معمولی که اتفاقات بزرگ را رقم می‌زنند فقط در تاریخ یا اسطوره‌ها نیستند. دو سال پیش همین مردم معمولی در ایران انقلابی را آغاز کردند که در تمام جهان با نام‌های «مهسا امینی» و «زن، زندگی، آزادی» شناخته شده است. مهسا امینی یک دختر ۲۱ ساله‌ی ایرانی بود که برای دیدن فامیل‌هایش از سقز (شهری کردنشین در غرب ایران) به تهران (پایتخت ایران) آمده بود. او را به جرم چند تار مو که از زیر روسری بیرون آمده بود، دستگیر کردند و کتک زدند و سه روز بعد در بیمارستان به دلیل صدمات واردشده به جمجمه درگذشت. اتفاقی که در ایران بی‌سابقه نبود اما این‌بار مردم به خیابان‌ها آمدند و روسری‌ها را درآوردند و گیسوهایشان را بریدند تا با وجود قطع کردن اینترنت و ممنوعیت حضور خبرنگاران خارجی، صدای مردم ایران به گوش دنیا برسد.

اگرچه در قیام «زن، زندگی، آزادی» روزنامه‌نگاران، هنرمندان، روشنفکران، ورزشکاران و سیاستمداران مخالف رژیم، با جان و دل در کنار مردم ایستادند اما آنها که رهبری انقلاب را در خیابان‌ها به عهده داشتند و به نمادهای این انقلاب بدل شدند، مردمی معمولی بودند. «نیکا شاکرمی» یک نوجوان دبیرستانی ۱۶ ساله بود که در یک کافه کار می‌کرد. روی سطل زباله‌ای ایستاد و روسری شعله‌ورش را در هوا چرخاند. دقایقی بعد او ربوده شد، مورد آزار جنسی قرار گرفت و به قتل رسید. «حدیث نجفی» در رستورانی در کرج (شهری نزدیک تهران) کار می‌کرد که در حرکتی نمادین موهایش را بست و به تظاهرکنندگان پیوست و دقایقی بعد با شش گلوله به قتل رسید. «خدانور لجه‌ای» یک گچ‌کار بود که در زاهدان (شهری در جنوب‌شرقی ایران) به ظلم و نابرابری اعتراض کرد. او دستگیر شد و به میله‌ی پرچم بسته شد و لیوانی آب را با فاصله کنار او گذاشتند تا با تشنگی شکنجه‌اش کنند. اما خدانور پس از آزادی دوباره به خیابان آمد و این‌بار با شلیک گلوله در پهلویش کشته شد. «سارینا اسماعیل‌زاده» یک دختر ۱۵ ساله بود که در دبیرستان تیزهوشان درس می‌خواند. او پدرش را از دست داده بود و مادرش هم دچار بیماری سرطان بود. سارینا که در شبکه‌های اجتماعی دغدغه‌هایش برای آزادی و برابری را مطرح می‌کرد، در کنار مردم به خیابان آمد و با ضربات متعدد باتون به قتل رسید. «مهرشاد شهیدی» یک سرآشپز و دانشجوی ۲۰ ساله بود که در شهر اراک (شهری مرکزی در ایران) در کنار مردم به خیابان آمد و با ضربات متعدد باتون به سر کشته شد.

می‌توان این اسامی را تا چند صد نفر ادامه داد. حتی می‌شود اسامی چند هزار نفر آسیب‌دیده‌ای را اضافه کرد که بسیاری از آنها برای همیشه چشم، دست و... خود را از دست داده‌اند. می‌توان هزاران نفری را نام برد که هم‌اکنون در زندان هستند یا شغل خود را از دست داده‌اند یا از دانشگاه اخراج شده‌اند یا از ایران فرار کرده‌اند. آدم‌هایی معمولی که بعضی‌هاشان تا قبل از قیام «زن، زندگی، آزادی» با سیاست کاری نداشتند اما جایی مجبور به انتخاب شدند. انتخاب بین سکوت در مقابل ظلم یا ایستادن و «نه گفتن!» و آن‌ها راه دوم را انتخاب کردند. و متأسفانه در کشورهای دیکتاتوری انتخاب‌های بزرگ، تاوان‌هایی بزرگ هم دارد. عجیب‌تر آنکه آنها که زنده مانده‌اند و امروز درگیر درمان چشم آسیب‌دیده هستند یا به زندان محکوم شده‌اند یا موفق به فرار از ایران شده‌اند، همگی در یک نظر همسو هستند: اگر زمان به عقب برگردد، باز هم در خیابان در کنار مردم خواهیم بود!

مقایسه‌ی دو قیام بزرگ ۱۳۸۸ و ۱۴۰۱: فرصت‌ها و کاستی‌ها

اگرچه در سال‌های مابین ۱۳۸۸ و ۱۴۰۱ در ایران قیام‌های زیادی شکل گرفت که از مهم‌ترین آنها می‌توان به دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ اشاره کرد، اما ازلحاظ گستردگی در سرتاسر کشور، همه‌گیری در میان اقشار مختلف، حضور طولانی‌مدت مردم در خیابان‌ها و بازتاب جهانی، جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ و جنبش زن، زندگی، آزادی در سال ۱۴۰۱ مهم‌ترین مبارزات ایران با رژیم جمهوری اسلامی در دو دهه‌ی گذشته بوده‌اند.

این دو جنبش باوجود تمامی شباهت‌ها، دارای تفاوت‌هایی بود که واکاوی آنها می‌تواند تصویری کامل‌تر و عمیق‌تر از ایران امروز را به ما نشان بدهد:

در جنبش سبز، احزاب و دو چهره‌ی مطرح سیاسی یعنی «میرحسین موسوی» و «مهدی کروبی» نقشی کلیدی داشتند. همچنین دانشجویان، روشنفکران، روزنامه‌نگاران، هنرمندان، فعالان سیاسی و اجتماعی نیز نقشی محوری در شکل‌گیری و هدایت اعتراضات داشتند. با بسته شدن زنجیره‌ای روزنامه‌ها، دستگیری فعالان سیاسی و روشنفکران، حمله به دانشجویان و دانشگاه‌ها و در انتها حصر خانگی رهبران جنبش (که تا به امروز ادامه دارد) حکومت موفق شد پس از دو سال به حضور مردم در خیابان‌ها خاتمه دهد.

اما در جنبش زن، زندگی، آزادی هیچ رهبری یا جهت‌دهی سیاسی خاصی وجود نداشت. «مهسا امینی» و مسئله‌ی حجاب اجباری جرقه‌ای بود برای اتحاد مردم و حضور دوباره‌ی آنها در خیابان‌ها و هر مراسم آیینی مانند شب هفت و شب چهلم کشته‌شدگان هر تظاهرات، خود به اعتراض و تظاهرات بعدی بدل می‌شد. رژیم این‌بار به خشونت و کشتار گسترده دست زد و گزارش‌های متعددی از شلیک تعمدی از فاصله‌ی نزدیک به چشم معترضان وجود دارد. پس از آن با صدور احکام سنگین برای معترضان (نظیر حکم اعدام به جرم آتش زدن محتویات سطل آشغال!) تلاش کرد با ایجاد ارعاب و ترس، به اعتراضات خاتمه بدهد.

در جنبش سبز، داشتن رهبری و حضور گسترده‌ی روشنفکران در هدایت مردم باعث می‌شد حکومت نتواند به‌راحتی به شکنجه و کشتار دست بزند. به‌طوری‌که مثلا پس از تجاوز و شکنجه‌ی منتهی به قتل در بازداشتگاه کهریزک، بسیاری از چهره‌های سیاسی علیه این فاجعه موضع گرفتند و حتی خبر در روزنامه‌های داخل ایران نیز انعکاس داشت و آیت‌الله خامنه‌ای مجبور شد دستور بسته شدن این بازداشتگاه را صادر کند اما در جنبش زن، زندگی، آزادی هنوز هم از بسیاری از افراد به قتل رسیده یا نابینا شده خبری منتشر نشده و حکومت توانسته برخی از خانواده‌ها را با ایجاد ترس و وحشت به سکوت دعوت کند. البته از سویی دیگر این ناشناخته بودن معترضان و عدم وجود رهبری باعث شد که حکومت نتواند با دستگیری و حتی به قتل رساندن تعدادی از معترضان، اعتراضات را به‌سرعت هدایت یا خاموش کند. رژیم حتی در پیش‌بینی اتفاقات بعدی ناتوان بود چون اعتراضات کاملا خودجوش و از دل محلات صورت می‌گرفت و هیچ نظم و برنامه‌ی خاصی در کار نبود.

در جنبش سبز دستگیری فعالان سیاسی و روزنامه‌نگاران منجر به گسترش قیام و پیوستن افراد تازه به اعتراضات نمی‌شد، زیرا معمولا خانواده‌های آنها حتی قبل از دستگیری این افراد، فعالان سیاسی و بخشی از بدنه‌ی جنبش بودند. اما در جنبش زن، زندگی، آزادی بسیاری از دستگیرشدگان یا کشته‌شده‌ها مردمی عادی بودند که در خانواده‌هایشان عقاید و نظراتی متفاوت و ناهمگون وجود داشت. پس از هر دستگیری یا قتل، خانواده‌ای که تا دیروز سیاسی نبود، به جنبش می‌پیوست و اعلام خونخواهی می‌کرد. این اتفاق مخصوصا در شهرهای کوچک و در مراسم تشییع کشته‌شدگان بسیار دیده می‌شد؛ مراسم تشییعی که به تظاهراتی تازه تبدیل می‌شد.

حضور نوجوانان و نسل جدید در خیابان‌ها یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های جنبش زن، زندگی، آزادی بود. آنها که نه فعال سیاسی بودند و نه دانشی برای مبارزه داشتند اما به‌عنوان بخشی از مردم معمولی در خیابان‌ها بودند و عدم پختگی را با شجاعت بسیار خود جبران می‌کردند. نوجوانانی که حتی در مقابل شلیک اسلحه عقب نمی‌رفتند و نسبت به نسل گذشته دارای ترس و احتیاط کمتری بودند. آن‌ها درعین‌حال موضعی شدیدتر علیه اسلام سیاسی و دیکتاتوری داشتند نسبت به نسلی که جنبش سبز را رقم زد و هنوز درگیر گذار از اعتقادات مذهبی و تجربه‌ی روشنفکری مذهبی بود. کشته شدن تعداد زیادی کودک و نوجوان در جنبش زن، زندگی، آزادی اگرچه نتیجه‌ی حضور پررنگ این قشر در خیابان‌ها بود اما نمی‌توان از این موضوع هم صرف‌نظر کرد که این‌بار رژیم بی هیچ هراسی حتی به بچه‌هایی که داخل ماشین‌ها بودند شلیک می‌کرد و قصد داشت با ایجاد ترس و وحشت مردم را به خانه‌ها برگرداند.

در جنبش سبز، نقش خبرنگاران و روزنامه‌نگارانی که در کنار مردم ایستادند بسیار پررنگ بود و حتی آغاز جنبش زن، زندگی، آزادی نیز به تلاش دو روزنامه‌نگار شجاع یعنی «الهه محمدی» و «نیلوفر حامدی» برمی‌گشت که باوجود تمام فشارها این قتل را خبری کردند. اما در ادامه این مردم بودند که با موبایل‌هایشان نقش شهروند-خبرنگار را بازی کردند و تصاویری را ضبط و به دنیا مخابره کردند که باعث همراهی مردم جهان با مردم ایران شد. آن‌ها از ظرفیت‌های تازه‌ای که در سال ۱۳۸۸ و جنبش سبز وجود نداشت به‌خوبی استفاده کردند؛ تلفن‌های هوشمند، شبکه‌های اجتماعی، اینترنت پرسرعت و فیلترشکن‌ها و... هر معترض را به یک خبرنگار تبدیل کرد که در حال ضبط شجاعت مردم و کشتار وحشیانه‌ی رژیم بود. هرچند حکومت سعی کرد با قطع کردن اینترنت و فیلتر کردن تمامی شبکه‌های اجتماعی و کشتن مردم فیلمبردار توسط تک‌تیرانداز این راه را مسدود کند اما عکس‌ها و فیلم‌هایی که به جهان مخابره شد، هزاران برابر بیشتر از سال ۱۳۸۸ بود که هنوز موبایل هوشمند وسیله‌ای تجملی محسوب می‌شد.

جمهوری اسلامی در سال ۱۳۸۸ توسط مردم غافلگیر شد. آنها پس از کشتار دانشجویان در قیام سال ۱۳۷۸ گمان نمی‌کردند که ده سال بعد دوباره مردم به خیابان‌ها برگردند و به‌طور مثال فقط در شهر تهران در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ حدود ۳ میلیون نفر در راهپیمایی سکوت شرکت کنند. برای همین حکومت ماه‌ها تلاش کرد تا بتواند دوباره به اوضاع مسلط شود و خیابان‌ها را از مردم پس بگیرد. اما در قیام سال ۱۴۰۱ و پس از مرگ مهسا امینی، حکومت کاملا برای سرکوب مردم آماده بود. آنها ۳ سال قبل از آن به‌مدت ۳ روز اینترنت کشور را کامل قطع کرده بودند و در سکوت خبری بیش از ۱۵۰۰ نفر را کشته بودند. آنها در طول ۵ سال با ده‌ها اعتراض و قیام کوچک و بزرگ در شهرهای مختلف روبرو شده بودند. چیزی که باعث شد آنها باز هم غافلگیر شوند حضور گسترده‌ی زنان و همچنین نوجوانان بود که برای اولین بار اتفاق می‌افتاد.

همچنین حمایت‌های جهانی و همراهی سلبریتی‌ها و مردم کشورهای دیگر بی‌سابقه بود به‌طوری که هشتگ #MahsaAmini و #مهسا_امینی درمجموع بیش از ۲۷۵ میلیون بار در توییتر و ۹۴۰ میلیون بار در تیک‌تاک به کار رفت. همچنین هم‌زمانی اعتراضات و حمایت مردم شهرهای مختلف از یکدیگر باعث شده بود حکومت نتواند نیروهای خود را برای سرکوب به شهرهای بزرگتر اعزام کند، زیرا حتی شهرهای بسیار کوچک با بافتی مذهبی هم شاهد اعتراضات کوچک و بزرگ بودند.

چشم‌انداز آینده: تاریک یا روشن؟

ظاهر ماجرا آن است که رژیم جمهوری اسلامی هر بار موفق شده است قیام‌های مردم ایران را سرکوب کند و اکثر کشورها و قدرت‌های جهانی در مقابل نقض گسترده‌ی حقوق بشر در ایران سکوت کرده‌اند. این تحلیل می‌تواند آینده‌ای ترسناک را برای ایرانیان تصویر کند اما واقعیت وضعیت ایران، چیز دیگری است:

جنبش دانشجویی ۱۳۷۸ که در اعتراض به بسته شدن یک روزنامه‌ی اصلاح‌طلب شکل گرفته بود، با سرکوب گسترده به جنبش سبز و تظاهراتی سراسری علیه تقلب در آرای انتخاباتی در سال ۱۳۸۸ تبدیل شد. این جنبش نیز با سرکوب گسترده به اعتراضات سال‌های ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸ تبدیل شد که دیگر تظاهرات سکوت و اعتراض مدنی نبود بلکه برایند خواسته‌های اقشار ضعیف جامعه بود که به نابرابری اقتصادی اعتراض داشتند و شعارهایی رادیکال سر می‌دادند. کشتار گسترده و سرکوب این اعتراضات درنهایت به جنبش سراسری زن، زندگی، آزادی رسید که تمامی اقشار و گروه‌ها در آن حضور داشتند و رادیکال‌ترین شعارها و خواسته‌ها که برکناری آیت‌الله خامنه‌ای و از بین رفتن نظام جمهوری اسلامی بود در تمام خیابان‌ها شنیده شد. مطمئنا سرکوب و کشتار نتوانسته است شعله‌های خشم مردم را خاموش کند و قیام بعدی همه‌گیرتر و رادیکال‌تر خواهد بود و با افزایش فشارهای اقتصادی و همچنین تغییر نسل، ریزش آخرین نیروهای وفادار به رژیم سریع‌تر خواهد شد.

از آن‌سو جهان ممکن است درمقابل کشتار مردم ایران و نقض حقوق بشر و آزادی بیان ساکت بماند، اما وقتی خبر فروش موشک و پهپاد به روسیه تایید شده و آژانس بین‌المللی انرژی اتمی اذعان کرده که ایران یک قدم تا بمب اتم فاصله دارد، مطمئنا دیگر نمی‌تواند نسبت به رژیم ایران و بلندپروازی‌هایش بی‌تفاوت باشد. دستیابی ایران به بمب اتم یعنی دستیابی حزب‌الله لبنان و حوثی‌های یمن و هر گروه تروریستی دیگری در جهان به بمب اتم! و قدرت‌های جهانی می‌دانند که تنها سرنگونی رژیم ایران و جایگزینی یک رژیم دموکراتیک، مانع این اتفاق خواهد شد.

و در این میان مردم ایران هستند که با دست‌های خالی در مقابل نیروهای تا دندان مسلح رژیم می‌جنگند. رژیمی که جنبش زن، زندگی، آزادی به جهان نشان داد که از کشتار کودک، تجاوز به زنان، شکنجه‌ی زندانیان، اعدام معترضان و... ابایی ندارد. مردمی که تنها خواسته‌شان رسیدن به رفاه و آزادی و برابری است؛ حقوق اولیه‌ی انسانی‌ای که پایه‌های یک زندگی معمولی در یک کشور غیردیکتاتوری است. و از همین رو است که موسیقی این جنبش، آهنگ «برای» با صدای «شروین حاجی‌پور» بود. آهنگی که از توییت‌های مردمی ساخته شده بود که دلایل اعتراضشان را بیان کرده بودند. مردمی معمولی که خواننده‌ای جوان و در آن زمان غیرمشهور، حرف‌هایشان را به ترانه تبدیل کرد و خواند و به یکی از سمبل‌های این جنبش بدل شد. ترانه‌ای که در آن «شروین» با بغض می‌خواند: «برای حسرت یک زندگی معمولی...»

Like what you read?

Take action for freedom of expression and donate to PEN/Opp. Our work depends upon funding and donors. Every contribution, big or small, is valuable for us.

Ge en gåva på Patreon
Fler sätt att engagera sig

Sök